خاطرات دانشجوی ترجمه

کپی، پرینت، اسکن و ترجمه

نوشته نازنین شادمان

طنز ترجمه مقاله دانشجویی ارزانبرای دریافت خدمات ترجمه مقاله و سایر متون به وبسایت ما مراجعه کنید.

اولین مشتری

وقتی اعلامیه ترجمه متون تخصصی، توسط دانشجوی مترجمی را به در و دیوار خوابگاه میزدم، فکر نمی کردم روزی برسه که مجبور بشم مشتری را رد کنم. اعلامیه را با ماژیک های رنگارنگ نوشتم و در و دیوار خوابگاه را پر کردم.  اولین مشتری یه دانشجوی ادبیات فارسی بود، سی صفحه متن آورده بود میخواست «خیلی دقیق ترجمه بشه» چون قرار بود اون رو در فصل مروری بر ادبیات پایان نامه کارشناسی استفاده کنه. ذوق مرگ شده بودم ولی خیلی سعی کردم طرف متوجه خوشحالیم نشه. گفتم ببینم وقتم چطوره. خبر قطعیشو امشب میدم. طرف شروع کرد به آه و ناله که: «تورو خدا هرطور شده قبول کنین. پولش مهم نیست. کارم گیره». و برای  اینکه مطمئن بشه که حتما کار را قبول میکنم به زور مبلغی هم پیش پرداخت داد. همان شب با دستمزد اولین ترجمه ای که هنوز یه خطش را هم ننوشته بودم با هم اتاقیها رفتیم بیرون جشن گرفتیم. سه تا پیتزا زدن به گردن من به عنوان شیرینی.

ترجمه مقاله دانشجویی

خوبه پزشکی نمیخونی!

با دوستام تو سلف داریم با عجله غذا میخوریم بریم کلاس که یه نفر میاد سرمیز و میگه: «شما همونی که ترجمه میکنه؟»، گفتم: «آره، خودشم». بلافاصله سی، چهل ورق آچهار که معلومه براش از اینترنت کپی گرفتن از تو کوله پشتیش در میاره میده دستم، «من اتاق 212م، حتما باید تا شنبه هفته بعد تحویل بدم. بی زحمت با تخفیف حساب کن. نگاهی به متن می اندازم و میگم: «این متن تخصص زمین شناسیه، کار من نیست». میگه: «کاری نداره. من خودم هم که زبان بلد نیستم بلدم انجام بدم». میگم: «ببخشین ها پس چرا خودتون انجام نمدین؟» میگه «به خدا وقت ندارم، ده تا تکلیف دیگه ریخته رو سرم». با دهان پر بهش می گم: «معذرت میخوام، اخلاقا نمی تونم قبول کنم. از این متن حتی 5 درصد هم سر در نمیارم». میگه: «مهم نیست فقط یه چیزی بنویس بدم دست استاد دهنشو ببندم». دیگه نمیدونم چی بگم، سرم را می¬اندازم پائین و با بی ادبی بدون خداحافظی میرم. فقط میگم: «کلاسم دیر شده باید برم». شب در اتاق رو میزنند. خودشه. دوباره خواهش و تمنا. «من ظهر تو سلف...» گفتم: «عزیزم ...»، گفت: «هرچی شما میگی درسته. فقط این لعنتی باید ترجمه بشه». برای آخرین بار بهش میگم نه. اون روی دیگه¬ش بالا میاد: «خوبه پزشکی نمی خونی، این همه کلاس می¬ذاری. خدا خر رو دید که ...» در را محکم به هم می کوبه و از اتاق میره بیرون. 

ترجمه تخصصی کتاب، قیمت ترجمه کتاب

لطفا خوب ترجمه نکن

تو اتاق تنهام که در میزنه. میاد تو. دانشجوی روانشناسی سال آخره. یه درس دو واحدی معرفی به استاد داشته، استاد بهش 30 صفحه ترجمه داده بجای درس. موضوع متن خوشبختانه به علاقه ام مربوط میشه. میگه: «فقط یه خواهش دارم خیلی خوب ترجمه نکن» فکر میکنم کنایه میزنه. با لحنی جدی ادامه میده «تو هر خط دو سه تا غلط بذار. نمیخوام تابلو بشه. آخه استاد ممکنه ترجمه رو نگاه کنه. میگم: «نگران نباش استاد نگاه نمی کنه». هنوز نگرانه، میگه: «میشه دست خطتتو ببینم. نکنه استاد یه وقت با دستخط خودم مقایسه کنه؟» میگم: «شما مثل اینکه اولین باره تکلیف به استاد میدی. استادا رو نمیشناسی؟». قیمت رو که بهش میگم، شوکه میشه یا وانمود میکنه شوکه شده. میگه شما قیمتاتونو خودتون تعیین میکنین. میگم آره دیگه ما بیچاره ها اتحادیه و صنف که نداریم. میگه کمتر بگیرین. میگم صرف نمیکنه. میگه اگه من لغات تخصصیشو خودم بنویسم تخفیف میدین. دلم بحالش میسوزه. یه کمی بهش تخفیف میدم چون تو ترجمه این متن وجدانم آزار نمیبینه. آخه صاحب کار ازم میخواد بد ترجمه کنم!

ترجمه مقاله دانشجویی فوری و ارزان

کپی، پرینت، اسکن، ترجمه

دارم نظریه سوزان بسنت درمورد ترجمه رو میخونم: خانم بسنت از اون آدمای  عجیب روزگاره. هم مترجمه، هم نظریه پرداز. از این می ناله که چرا ترجمه رو هنر بحساب نمیارن. خدا نکنه گذر خانم بسنت به ایران بیفته و تصادفا از جلوی یکی از این بیشمار مغازه های حوالی دانشگاهها گذر کنه و چشمش به تابلوی «کپی، پرینت، اسکن، ترجمه» بیفته. اگر چنین تابلویی رو ببینه فکر کنم برای همیشه دست از عمل ترجمه برداره و نطقش کور بشه و دیگه از تئوری ترجمه و ارتقای جایگاه ترجمه صحبت نکنه. یه استادی داشتیم دوره کارشناسی میگفت مترجمی ذاتا رشته میان رشته اییه چون مترجم باید یه پیش زمینه از ادبیات، روانشناسی، جامعه شناسی، سیاست، اقتصاد، ورزش و خیلی رشته های مربوط و غیرمربوط دیگه داشته باشه. یه استاد دیگه

داشتیم میگفت تمدن از طریق مترجمان از فرهنگی به فرهنگی دیگه سرایت میکنه. باز یه استاد دیگه داشتیم میگفت تو ایران شاعران و نویسندگان همیشه دوست داشته اند ترجمه کنند یا لااقل با مترجمان قهوه بخورند. خوب است که مرحوم قاضی امروز زنده نیست که ببینه هنری را که به آن مباهات میکرد در ردیف اسکن و کپی و پرینت قرار گرفته. حالا که علم همه کسی شده، ترجمه هم همه کسی و همه جایی شده. و این عجب نیست. ولی یکی نیست به خودم بگه رطب خورده منع رطب کی کند. راست میگین. چکار کنم. مجبورم.

ترجمه کتاب چند

سیصد صفحه ترجمه

غروب که برمیگردم تو اتاق، هم اتاقیهام میگن از صبح یه دختره سه بار اومده دنبالت. پیش خودم میگم لابد از اون دانشجوهاست که استاد بیست صفحه ترجمه داده دستش گفته دو روزه بیاره. از بس ترجمه سریع انجام دادم، دیگه نمیتونم یه جمله رو با فراغت ترجمه کنم. اصلا دیگه نگران درستی و نادرستی ترجمه نیستم. به قول هم اتاقیم، از حیث اخلاق پوست کلفت شدم. عین کرگدن. با خودم میگم یه شب ترجمه ای دیگه! ترجمه مرگی بیاد الهی. تو این فکرام که دختره در میزنه. یه کتاب خیلی بزرگ دستشه. میگه: «میخوام بی¬زحمت این کتاب رو ترجمه کنی. سیصد صفحه است. عجله ای هم ندارم. کیفیت برام مهمه». چی؟ کیفیت؟ اشتباه اومدی. یعنی دیر اومدی. اصلا  این چه استادیه که از تو کیفیت میخواد؟ مشکوک میزنه. دوره کیفیت که مدتهاست در دانشگاه تموم شده. نکنه استادت میخواد ترجمه تو به نام خودش چاپ کنه؟ میگم میخوای کل سیصد صفحه ترجمه بشه؟ میگه: «آره میخوام کتابش کنم». کتابش کنی؟ چه فکر خوبی! چرا این فکر تا بحال به مغز من نرسیده؟ بجای این همه ترجمه های الکی بی نام و نشان میتونستم حداقل دویست تا کتاب به نام خودم چاپ کنم. صبر کن ببینم. اگه من کل کتاب رو ترجمه کنم اسم من هم رو کتاب میاد؟ میگه: «معلومه که نه. من دارم این کتاب رو ترجمه میکنم که بذارمش تو رزومم. تو پولتو میگیری». می¬بینه مردد شدم. میگه: «فکر می¬کردم خوشحال بشی. سیصد صفحه یه جا برات آوردم. تازه باید تخفیف هم بدی». به خیال خودش حرفش درسته ولی من هرچی فکر میکنم می بینم بر خلاف همه کارهای دیگه که وقتی سفارش زیاد و یکجا میدن آدم خوشحال میشه و تخفیف هم میده، در ترجمه وقتی کار زیاد میارن، مترجم هم خوشحال نمیشه هم فکر میکنه باید پول بیشتری بگیره. چرا؟ فکر میکنم دلیلش اینه که وقتی قراره کار گِل بکنی، هرچه اون کار کوچکتر و کمتر باشه بهتره. نظر شما چیه؟

ترجمه تخصصی مقاله ادبی

ترجمه ادبی

اینقدر ترجمه کردم که دیگه حالم به هم میخوره. فکر میکنم تمام کتابهای علمی عالم رو به فارسی برگردانده ام بدون اینکه یک کلمه شونو بفهمم. فقط ترجمه کرده ام. اون چه مایه تسلی خاطره اینه که از این ترجمه های من کس دیگر هم هیچی نفهمیده. به قول دوستم جهان اولیها ترجمه نمیکنن. جهان دومیها میدونن چی و برای چی ترجمه کنن. جهان سومیها فقط ترجمه میکنن ولی نمیدونن برای چی؟ از این بیگاری فقط جسمم نیست که تحلیل رفته. روحم هم آسیب دیده. فرهنگهای تخصصی رشته های مختلف از مدیریت گرفته تا زمین شناسی و هتلداری و علوم سیاسی و ریاضیات و مهندسی و دامپزشکی، همه مرتب روی میزم چیده شده و دارن به من نگاه میکنن. فکر میکنم دارن منو مسخره میکنن. دلم میخواد با یه حرکت دست همه را از میزم پائین

بریزم و آتش بزنم. چهل صفحه متن از رشته «کلام» گرفت هام، باید فردا تحویل بدم. هنوز صفحه سی و پنجم ام. بحث خیلی سختیه. ترجمه رو رها میکنم و در ادامه متن خطاب به استادی که این متن را به دانشجوی مادر مرده تکلیف کرده مینویسم: «خدا وکیلی تو خیال کردی دانشجوی رشته الهیات میتونه انگلیسی بخونه که همچین متنی بهش تکلیف کردی. مگر تو نخوندی که خدا هم بالاتر از توان بنده از او چیزی نمیخواد؟ به عقلت نرسید که ممکنه دانشجوی نگون بختی که سرو کارش با تو افتاده بده متن را کسی ترجمه کنه؟ خدا وکیلی خودت که استاد او هستی از این متن سر در میآری؟ من دانشجوی ترجمه ام نم یفهمم این آقا که استاد الهیات دانشگاه هاروارده، چی داره میگه، تو میخوای بفهمی؟ ولی من مطمئنم که تو این ترجمه رو نمیخونی. اگر ذره ای احتمال می دادم این یادداشت را برات نمی نوشتم. تو خیلی استاد بدی هستی که خرج روی دست دانشجوی بدبختت میگذاری. آخر این ترجمه های بی معنی به درد تو هم نمیخوره».

تا به امروز که شش ماه از نوشتن این مطلب خطاب به استاد میگذره از  اون دانشجو خبری نشده. همینطور که حدس میزدم نه دانشجو ترجمه رو خوانده نه استادش.

وقتی خیلی افسرده ام مثل امشب، فقط یه چیز بهم آرامش میده. از ترجمه به ترجمه پناه میبرم. میرم تو بالکن اتاق یه متن کوچک ادبی میذارم جلوم و آنقدر با کلمه ها ور میرم تا یه ترجمه دوست داشتنی به خودم هدیه کنم. اونقدر ترجمه می کنم تا حالم خوب بشه. ترجمه یه قطعه ادبی کوچک در کنار یه لیوان چای و یه کیک شکلاتی بهترین لذت زندگیمه.

استخدام مترجم


منبع



برای دریافت خدمات ترجمه مقاله و سایر متون به وبسایت ما مراجعه کنید.